یادت هست آن سه شنبه شب خردادی را؟ یادت هست که وقتی بغضت ترکید آسمان هم غرید؟ عجب هوایی شد. آسمان هم خشمگین بود. یادت هست که در برزخ بودی؟

حال غریبی ست

 

چای ارل گری- نبات-فیلم-پنج شنبه ها

...

 

درست ساعت ۱۷:۰۵ دلم شکست .

بی خوابی

 

نزدیک به یک ماه شد که درست وحسابی نخوابیدم.دیروز خودم ،خودم رو چشم زدم.واقعا خواب راحت آرزو ست.قرص خواب هم جواب نداد.

عیدانه

عجب هواییه. از دیشب یکسره داره بارون می باره.چه بارونی. به به. وای که چقدر احساس خوبی دارم. مرسی خداجونم.

منو این همه خوشبختی محاله. محاله.

بغض خشم آلود


گاهی حتی باران هم نمی آید ولی فقط می باری.امروز از آن گاهی وقت ها بود.بغضی داشتم که حتی باریدن هم چاره اش نبود.کشف امروزم راه رفتن بود.قدم برداشتن محکم.فقط باید راه بروی بدون هدف. اون هم توی خیابون شریعتی .تاریک تاریک. کمی آرام شدم.

وارونگی


 اندکی باران هم کافیست تا که بباری! 

11/11/11

                           ترافیک- آزادی- سعادت آباد- جگرکی

بارون


چقدر خوبه که اینجا هست . فقط و فقط برای من که بنویسم.که آروم شم.که بی دغدغه شم.

آسمون از پریروز یکسره باریدن گرفته و آروم وقرار نداره درست عین دل من. هی مثل رعد وبرق آسمون قلب منم تیر می کشه. یه لحظه آرومم و ریز ریز اشک می ریزم و لحظه ی بعد مثل ابر بهاری اشکم روونه میشه.
کلی عصر جمعه راه رفتم و بوییدم. بوی بارون.بوی چوب سوخته . هوای مه آلود بزرگراه دیوانه ام کرد و زیر شر شر بارون ایستادم به تماشا. خیس آب بودم و غرق عشق خدا و موسیقی روحبخش بارون.چقدر خوب که عصر در حس عاشقانه یه دوست مهربون شریک شدم و چقدر خندیدیم.
بارون می باره هنوزم و من هوایی شدم. دلم میخواد تازه شم.نو بشم.عوض شم. شکوفا شم. یه جور دیگه شم.
وای که دلم گریه میخواد...

خوشحالم که هنوزم دنیایم سرشار از عطر توست


این روزهایم در اختیار خودم نیست.یه روز کلی خبر بد میاید درست مثل دیروز. دوم خرداد! وسط این همه خبر بد یه اتفاق خوب شادم می کنه وغرق میشم در خوشی. اما دوباره یه خبر بد غافلگیرم می کنه. خلاصه در تلاش برای گذروندن این روزهایم هستم. حالا که در این لحظه ، خوب خوبم اومدم اینجا بنویسم . خوشحالم که امروز روز مادر و مادری دارم که تکه تو دنیا. شاید روزی خواننده این نوشته هایم باشه. مامان جان ممنون بابت تمام لحظاتی که تندی کردم و بخشیدی. لحظه هایی که خطامو دیدی و گذشتی و با نگاهت شرمنده ام کردی.ممنون به خاطر تک تک شبهایی که از فکر و خیال من و ما بی خوابی کشیدی و به رویمون نیاوردی.مرسی.ممنونم . که هر هیچی بگم از خوبی هایت کم گفتم و حتی ذره ای از زحماتتو نمی تونم جبران کنم.  سپاس. همیشه و همیشه باشی و آراممان کنی که لحظه ای بی تو تاب نمیارم.


آ مثل آزادی

...

اندیشه سبز

 
فاطمه جانم، همین که صفحه بلاگتو باز کردم بی اختیار گفتم: وای خدا... ولی همین که به آخر مطلبت رسیدم احسنت گفتم بهت. خداکنه من و ما قدر این آرمان و هزینه هایی که این راه داشته و دارد را بدانیم.آفرین بر ایمان قوی تو و همسر گرامیت.

روز برفی میلاد تو

   
  امروز روز تولد شش سالگیه توئه ماهیٍ ماه جونم.چقدر زود بزرگ شدی! امروز که سرنهاری فهمیدم سال بعد باید بری مدرسه دلم هری ریخت. آخه من به تو هیچی یاد ندادم خب. ازم دلخوری مگه نه؟! خیلی بدقولم مگه نه ؟! اونم می دونم. گلکم بدون  که تو بخشی از وجودمی. اگر هم به قولام عمل نکردم نه این که فراموشت کنم نه اصلا.تنبلی کردم. اگر اینجا کم نوشتم نه این که دوست ندارم نه اصلا.یه زمانایی حجم غصه ها حتی شادیام اینقده بزرگ بوده که نتونستم به زبون بیارمش.حتی تو رو شریک کنم. خلاصه به خاطر اینکه هر لحظه کنارمی و باهام موندی این سال ها رو ممنونتم عزیز.

کمک کن تا ابد تنها به تو عاشق بمانم!

هوا دونفره ، من یه نفره چه عالی. خدایم هست.

یکی بود یکی نبود ، یکی نبود

  
 امروز در سکوت فکر می کنم، آهنگ گوش می کنم، اشک می ریزم .

راهپیمایی هوایی


با صدای قارقار کلاغ ها از خواب پریدم.پرده اتاق رو که کنار کشیدم قلبم به طپش افتاد. آسمان سیاه بود.پر از کلاغ های دهان باز.یعنی اینا هم به تنگ امده اند؟

بدون گذشتم ازت.

نیا
گلایه نکن
از آن زمان ها هم هیچ نگو
که گذشت
می آید.

اکنون
بگو، بمان
اکنون...*

حالا بعد از بعض ظهر که با اشک گرمی روی گونه ام ارام شد، بعد از آتش گرفتن دلم وقتی samsam آه کشید و رفت،بعد از نالیدن در سکوت تو مترو اینجا راحت راحت شدم .هرچند که هی و هی وبلاگ خوندم و حکم دیدم و آهیده شدم و رضا صادقی خوند که " به تو مدیونم ". خب وقتشه که به استقبال اردیبهشت مهربونم برم.دیگه بسه ناله!!!


*کیکاووس یاکیده

...

 

هوای ابری بهاری صبح و نزدیک شدن اردیبهشت عزیز  داره میگه که:

دل بی جمال جانان میل جهان ندارد.

رنج می کشم بسیار....

 

وقتی که خودم را به اندازه ی کافی دوست داشتم،
آموختم به جای آن که با به دنبال کشیدن رنجش های زندگی قلبم را گرانبار کنم فقط هنگامی که رنجشی پیش می آید غمگین شوم.*

*خواندن کتاب" وقتی که خودم را به اندازه ی کافی دوست داشتم" را به همه پیشنهاد می کنم.

 

عید اومد، بهار اومد

بالاخره جایی باید ثبت کنم که این عید ، عیدی بی نظیر  و غیرمنتظره بود برایم.

روز اول عید را در کنار خانواده دوست داشتنی ام بودم .در کنار سبزه و ماهی های قرمزم. اولین سالی هست که هر چه کردم دستم به چیدن سفره هفت سین نرفت. چهار روز بعد در کنارسواحل کاسپین بودم با همراهانی خوب و خوش گذرون.کلی بادبادک بازی و تاب سواری کردم.دوتا فیلم قدیمی دیدم.آواتار پر از هیجان بود برایم.هفته پیش  هم صبح ها در هوای بهاری بارونی گرم تهران در شهری آرام به  سرکار رفتم و عصرها  به گشت و گذار. یه عالمه کتاب و کادو خریدم.اولین سالی بود که به کوچکتراز خودم عیدی دادم. بالاخره کاخ گلستان رفتم.هر چند که ایام عید مناسب موزه رفتن نیست. دو شب آشپزی کردم.فقط سه جا عیددیدنی رفتم.چون بزرگ خانواده هستند. به دنیا اومدن آیلین کوچولو جشن گرفته شد.امروز هم مطمئنا آش رشته را تا عصر خواهیم خورد و این چنین تولد عید ما به پایان خواهد رسید.

پس نوشت: خب خدا رو شکر توی این سیزده روز به طور غیر منتظره ای اتفاقات خوب پیش اومد.مثلا همین امروز به جای رفتن به کوه و دشت و صحرا رفتیم عید دیدنی .بعدشم رفتیم امامزاده صالح. قبلش البته به چندتا از درخت ها روبان زدم.  الانم که ساعت ده شب هست می خوام برم دوباره آش رشته بخورم.چه حالی داد این عید به من.

گنگم.

 

امروز غم انگیز،دل انگیز،حرص برانگیز، خنده انگیز،خشم انگیز،شاد انگیز و در کل هیجان انگیزترین روز بهار۸۹ ام است.

فرشته کوچک

 

برای آیلین کوچولو که جان جانان او را در بهار سبز به زمین فرستاده است.

 

تولد هر کودک، نشان آن است که:

خدا هنوز از انسان ناامید نشده است.

...

 

میان ماه من تا ماه گردون

                                 تفاوت از زمین تا آسمان است.

دوباره باران ...


هوا محشر بود.با وجوداینکه هوا بس ناجوانمردانه دونفره بود،ولی من تنها زیر باران رفتم .موش آب کشیده شدم. یه عالمه کتاب خریدم .

چقدر خوب که خدا با من است.


دوباره باران می بارد
دوباره بر جان می بارد
دوباره برگی به روی برکه می افتد
و حلقه حلقه خیال رویی می روید
دوباره یک شاخه با شکوفه کنار جاده می خواند
شکوفه ی سیب
شکوفه ی حوا
چه حس پنهانی دارم
نمی توانم بگویم آن را
خودش خودش را می گوید
دوباره پنهان می بارد
دوباره باران دوباره باران می بارد
*


* عمران صلاحی


عیدانه

به نام او ، همان که من را آفرید

پروردگارا
امسال می خواهم کوله بارم را ببندم
شاید این فرصت آخرم باشد تا به مقصد برسم
بشناسم تو را و بفهمم که یک عمر چه غافل بودم
می خواهم آسان بروم، سبک بال بزنم
می خواهم کاری کنم که رضایتت باشد
در دعاهای سحر
در مناجات خدایی شدن
                          مرا هرگز از یاد مبر
ای بزرگ ترین هستی
من جا مانده ام که محتاج نگاهت هستم
باشد که با نگاهی
عمر و سال ام را بسازی
                         خدایا عاشقت هستم
                                                         مرا دوست بدار

....


تکرار قطره میشود باران،
تکرار گل بهار،
و تکرار تو ...
                جز تو نمی شود.
مهربان دوست سرسخت دوست داشتنی و همدم تنهایی هایم، میلادت مبارک!

تقویم میگه که تولدشه

تقویم میگه که تولدشه. شناسنامه اش هم میگه ۷ اسفند خدا اونو به بنده های خوب خودش اضافه کرده(بماند که چقدر از خوبی هاش به بدی تبدیل شده) مامان و بابا هم تایید کردند.۷ اسفند نشون میده که یه سال دیگه به عمرش اضافه شده. سالی که سعی کرد با عشق، مهربونی، دلتنگی، تلاش، خشم، بغض، امید و صبر و توکل به خدا زندگی کنه.
 از اون جاییکه ارادت خاصی به عدد
۷ داره از یک هفته قبل توی دلش خوشی و غم با هم بالا و پایین پریدند.کودک درونش هی شیطنت کرده و به زمین و زمان به طور نامحسوس اعلام کرده ۷ اسفند یادتون نره. البته که توی این یه هفته یه غم بزرگ سر دلش سنگینی میکرده و نصف شبا از خواب پریده و تا صبح هق هق کرده.
بالاخره از دیشب تا حالا با عطر مدهوش کننده گل های مریم و گل رز مطی نفس کشیده و کلی کادوهای ریزودرشت دوروبرش ریخته شده . حالا که خدا لطف کرده و بهش فرصت دوباره کسب تجربه های جدید رو داده،اون هم قول میده امسال سال پیشرفت اش باشه. 

 

بغض شکلاتی تلخ


هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشت ابر بر پشت
هنگام که نیل چشم دریا
از خشم به روی می زند مشت

زان دیر سفر که رفت از من
غمزه زن و عشوه ساز داده
دارم به بهانه های مانوس
تصویری از او به بر گشاده.

لیکن چه گریستن چه توفان؟
خاموشی شبی ست: هر چه تنهاست
مردی در راه می زند نی
و آواش فسرده بر می آید
تنهای دگر منم که چشمم
توفان سرشک می گشاید. 

 هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشت ابر بر پشت
هنگام که نیل چشم دریا
از خشم به روی می زند مشت. *

وقتی قدم زدن زیر بارون عشق آرومت نکرد ، وقتی هی شکلاتا رو دیدی و گلوت هی به سوزش افتاد، وقتی رفتی توی کتاب فروشی و هی دنبال هیچی گشتی به امید اینکه کتابی مسحورت کند و نکرد، وقتی حتی یه فیلم عاشقانه غم انگیز هم مرهم نشد خودت رو بیش از این گول نزن .باباجان این بغض لعنتی همین جا باید شکسته شه .دیگه قورتش نده. دیدی صبح اومده بودم بگم این دفعه باهم بریم کنسرت سیمین غانم و پاک فراموش کردم ؟! 

 

*نیما یوشیج

همسفران سبزاندیش

 

سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت
                                               تاچه اندیشه کند رای جهان آرایت

فاطمه جانم، فاطمه عزیزم، فاطمه خانوم ستوده، چشم و دلت روشن. آزادی همسفرت  علی پیرحسین لو - الپر وبلاگستان- بعد از ۵۰ روز سپری کردن روزهای سخت مبارکت باشد. سربلندمان کردید.
علی آقا تبریک به شما. به خاطر دفاع قاطعانه از آرمان هایتان. به خاطر روح بلند و ایمان راسخ تان. به خاطر صبر بی نظیر همسرتان
 .

به امید آزادی همه عزیزان دربند. 

ابهام

                           چه رازیست
                          در پس رگبرگ های پرشمار یک درخت؟!